اللهم عجل الولیک الفرج
ثبت شده در ستاد ساماندهی پایگاه های ایران

درس هایی اززندگی

يك زن جوان درسالن فرودگاه منتظرپروازش بودچون هنوزچندساعت به پروازش باقي مانده بود،تصميم گرفتن براي گذراندن وقت،كتابي خريداري كنداويك بسته بيسكوئيت نيزخريد.اوبرروي يك صندلي دسته دارنشست ودرآرامش شروع به خواندن كتاب كرد.دركناراويك بسته بيسكوئيت بودومردي دركنارش نشسته بودوداشت روزنامه مي خواندوقتي كه اونخستين بيسكوئيت رابه دهان گذاشتن متوجه شدكه مردهم يك بيسكوئيت برداشت وخورد.اوخيلي عصباني شدولي چيزي نگفت .پيش خودفكركرد:«بهتراست ناراحت نشوم شايداشتباه كرده باشد.ولي اين ماجراتكرار شد.هرباركه اويك بيسكوئيت برمي داشت آن مردهم همين كارراتكرار مي كرد.اين كاراوراحسابي عصباني كرده بودولي نمي خواست واكنش نشان دهد.وقتي تنهايك بيسكوئيت باقي مانده بودپيش خودفكركردحالا ببينم ايند مردبي ادب چكارخواهدكرد.»مردآخرين بيسكوئيت رانصف كردونصفش راخورداين ديگه خيلي پرروئي مي خواست .اوحسابي عصباني شده بود؟دراين هنگام بلندگوي فرودگاه علام كردكه زمان سوارشدن به هواپيماست .آن زن كتابش رابست چيزهايش راجمع وجوركردوبانگاه تندي كه به مردانداخت ازآنجادورشدوبه سمت دروازه ي اعلام شده رفت.وقتي داخل هواپيماروي صندلي اش نشست دستش راداخل ساكش كردتاعينكش راداخل ساك قراردهدو ناگهان با كمال تعجب ديد كه جعبه بيسكوئيتش آنجاست بازنشده ودست نخورده خيلي شرمنده شدوازخودش بدش آمديادش رفته بودكه بيسكوئيتي كه خريده بودراداخل ساكش گذاشته بود .آن مردبيسكوئيت هايش رابااوتقسيم كرده بودبدون آنكه عصباني وبروآشفته شده باشدودرصورتي كه خودش فكرمي كردآن مردداردازبيسكوئيت هايش مي خوردخيلي عصباني شده بودومتاسفانه ديگرزماني براي توضيح رفتارش ويامعذرت خواهي نبود.

4
چيزاست كه نمي توان آن هارابازگردانند:

سنگ پس ازرهاكردن

حرف پس ازگفتن

موقعيت پس ازپايان يافتن

وزمان پس ازگذاشتن

                                                                              واسه دیدن داستان بعدی برید به ادامه مطلب 



ادامه مطلب...
تاریخ: 22 دی 1389برچسب:درس هایی اززندگی,
ارسال توسط مصطفی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 33 صفحه بعد